چه جالب

چه جالب



(1) تعزيه بنا كردن در خانه فاطمه عليهاالسلام براى امام حسين عليه السلام

در كتاب مفتاح النجنة از كتاب كنزالغرائب روايت كرده است كه روزى حضرت فاطمه عليها السلام براى دو نور ديدگان خود حسن و حسين عليهما السلام جامه تازه دوخته و به آن دو بزرگواران پوشانيد.
و آن ها را به خدمت جد بزرگوارشان فرستاده بود، جناب رسول صلى الله عليه و آله فرزندان دلبند خود را به كنار گرفته و ايشان را مى بوسيد، ناگاه نظر انورش بر جامه امام حسين عليه السلام افتاد ديد كه ، گريبان جامه او تنگ است و از شدت تنگى در گرداگرد گلوى مباركش خطى سرخ پديد آمده است ، بر خاطر مباركش گران آمده فى الفور دكمه جامه اش را گشوده و جاى خط را بوسيد و به آن نگاه مى كرد و غمگين و دلگير مى شد در همان حال جبرئيل به حكم رب جليل رسيد.
بعد از سلام عرض كرد: يا رسول الله ، اين خط گريبان جامه حسين را ديده تحمل نكردى و غمگين شدى روزى باشد كه با خنجر جاى همين خط را مى برند، و با تيغ كين گلوى نازنينش را قطع كرده سر انورش را از بدن جدا مى نمايند، پس آن جناب از شنيدن اين كلام جانسوز بر مظلومى حسين گريه نمود، و جبرئيل هم در گريه حضرت را موافقت كرد، و گريه سر داد در آن حال فاطمه زهرا عليهاالسلام داخل گرديده و ديد كه پدر بزرگوارش ‍ گريان و پريشان است ، عرض كرد: يا ابتا ديده ات هرگز گريان مباد، پدر سبب گريه شما چيست ؟
فرمود: اى فاطمه به تو مى گويم ، به شرط آن كه صبر نمايى اينك جبرئيل از طرف پروردگار عالم خبر آورده است كه حسين در و كربلا با تيغ اهل جفا شربت شهادت خواهد نوشيد، و اعضاى بدن مباركش به ضرب شمشير و تير و نيزه پاره پاره خواهد شد جناب فاطمه عليها السلام از شنيدن اين خبر خود را بر خاك افكنده عرض كرد: يا ابتا اين مصيبت در چه وقت مى شود، فرمود وقتى كه هيچ يك از من و تو و پدر و برادرش حاضر نمى شويم .
جناب فاطمه عليهاالسلام از شنيدن اين سخن چنين گريست كه صداى گريه اش از حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله بلند شد، پس با ديده گريان عرض كرد: يا ابتا رخصت مرحمت فرما كه در حيات خودم تعزيه فرزند مظلومم را برپا كنم ، حضرت فرمود: آنچه كه خواهى بكن پس با دو ديده گريان داخل خانه شد، كه تعزيه حسين را برپا كند.
اول امر كرد كه در حجره ها پرده هاى سياه آويختند و در خانه صورت قبرى درست كردند، سياهى بر روى قبر كشيدند، اما به جهت اعلام زنان بنى هاشم فرستاده فرمود: به زنان بنى هاشم از ما سلام برسان و بگو كه كه فاطمه دختر خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد اى زنان بنى هاشم و اى قربا و زارى با من موافقت كنيد. پس زنان بنى هاشم با نوحه و ناله و گريه و فغان وقتى رسيدند، ديدند كه فاطمه زهرا عليها اسلام گيسوان عنبرين خود را پريشان كرده و لباس سياه در بر كرده و خود را بر روى قبر افكنده و مى گريد، و مى گويد: اى شهيد مادر، واى غريب مادر تو را در صحراى كربلا تشنه شهيد مى كنند، زنان بنى هاشم اين حالت را كه ديدند، يكبار همگى مقنعه ها از سر كشيده خود را بر روى قبر انداخته واغريبا و وامظلوما و واحسينا گويان مشغول گريه شدند، چنانكه اهل بيت در شام شوم در خانه يزيد پليد عزادارى كردند
(31).

(2) آشنايى با زمين كربلا


روايت شده است كه وقتى كه جناب سلمان (ره ) از جانب اميرالمؤ منين عليه السلام به حكومت مداين ماءمور گرديد و عازم مداين شد، آن عالى مقام با كاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده به منزل مى رفتند، و قانون آن جناب بود كه يك فرسخ راه را سوار الاغ ميشد، و يك فرسخ راه را پياده مى رفت ، تا آن حيوان ناراحت نشود، و در ميان اهل قافله قانون مراعات احوال حيوان مركوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.
در منزلى از منازل كه نوبت سوارى الاغ بود، آن جناب سواره شد و به قدر نيم فرسخ سوار بود، كه ناگاه اهل قافله ديدند، آن جناب بى اختيار از الاغ مركوب خود پياده شد، و بى اختيار خود را به زمين انداخت و آن زمين را به آغوش كشيد و مانند ابر بهارى زار زار ميگريست ، اهل قافله متعجب شده و متوجه آن جناب بودند.
ناگاه ديدند بعد از زمانى از آن زمين گريان و نالان برخاسته و چند قدم راه رفت ، باز خود را به زمين افكند، صدا به گريه و ناله بلند كرد، زمانى با شدت گريست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمين افكند، با شدت تمام صيحه و ضجه زده ، مانند زن ثلكى ميگريست ، و مى ناليد تا اين كه اهل قافله را معلوم شد كه آن زمين ، زمين كربلاست

(32).

 


(3) در خاصيت زمين كربلاست


در بندى در اسرار الشهادة روايت كرده است ، فاضل بسطامى (ره ) در تحفة الحسينيه نقل نموده ، كه پسر يكى از خلفاى بنى مروان در خواب ديد، كه قيامت قيام شده ، و شخص گناهكارى راكه ، گناه بسيارى داشت ، ملائكه عذاب خواستند كه او را به جهنم ببرند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : روزى اين شخص به صحراى كربلا گذشته و غبار آن صحرا به جسدش نشسته و هر كس كه غبار كربلا به جسدش نشيند آتش دوزخ بر او حرام است .
پس آن شخص به بركت سيدالشهداء عليه السلام از آتش نجات يافت
(33).

(2) فضيلت اشك ريختن در تعزيه سيدالشهداء عليه السلام


در مدينه زن صاحب فحشى يعنى صاحب امر قبيحى بود، كه در مدينه مشهوره بود، همسايه اى داشت كه هميشه به تعزيه دارى سيدالشهداء مشغول مى شد، و روزى در نزد آن شخص مردانى چند بود كه مرثيه مى خواندند، و مى گريستند و آن شخص امر كرده بود كه براى تعزيه داران طعامى تهيه كنند.
پس اين زن فاحشه را آتش ضرور شد و به مطبخ آن صاحب تعزيه داخل شد كه آتشى براى مصرف خودش ببرد ديد كه مباشرين طعام مشغول تعزيه شده اند، و آتش زير طعام خاموش شده پس به نوعى سعى كردند آن آتشهاى افسرده را با زحمت بسيار روشن كرد، و چون زمان زيادى طول كشيد از غلبه دود كه به چشمش رسيده بود، اشك چشمش جارى شد، چون آتش شعله ور گرديد، قدرى آتش براى حاجتش برداشت و روانه منزل خود گرديد.
چون كه معتاد خواب بود، چون ظهر شد و هوا گرم شد مشغول خواب شد و در عالم رؤ يا ديد كه قيامت قائم شده و زبانه جهنم مشتعل گرديده و او را با زنجيرهاى آتشين مى كشند، تا به جهنم ببرند، و هرچه فرياد مى كند به فريادش نمى رسند، و هر قدر پناه مى خواند كسى به او پناه نمى دهد، و موكلين عذاب به او مى گويند: كه غضب خدا بر تو باد كه خدا به ما امر كرده تا تو را به قعر جهنم بيندازيم .
آن زن مى گويد: والله چون مرا به كنار جهنم رسانيدند، آنگاه شخصى نورانى ظاهر شد، و صيحه اى بر موكلين عذاب من زد و فرمود: او را رها كنيد عرض ‍ كردند يابن رسول الله به چه سبب او را رها كنيم فرمود: اين زن داخل شده ، بر قومى كه تعزيه دار من بودند، و آتش ايشان خاموش شده بود، كه اشك از چشمش جارى شد، ايشان چون فرمايش آن شخص را شنيدند، عرض ‍ كردند: (( كرامة لك يابن الشافع و الساقى )) يعنى دست از اين زن برداشته او را براى كرامت تو اى پسر نافع قيامت و ساقى كوثر رها كرديم .
پس چون خلاص شدم ، به آن شخص عرض كردم : كه تو كيستى ؟ كه خدا تو با تو بر من منت نهاد، فرمود كه : من حسين بن على عليه السلام هستم .
پس از خواب بيدار شده و پيش از تفرق ايشان به مجلسشان رفتم و خوابم را حكايت كردم از امر من تعجب كردند و مجددا براى مظلوم كربلا گريه و نوحه سرايى كردند، و با دست ايشان از آن عمل قبيح توبه نمود

(34)

.


(5) منكر فضيلت گريستن در مصائب سيد الشهداء عليه السلام


علامه مجلسى (ره ) در بحار نقل كرده كه در بعضى مؤ لفات اصحاب ديدم كه از سيد على حسينى كه او مى گويد: من در مشهد مولاى خود على بن موسى الرضا عليه السلام با جمعى از مؤ منين مجاور بودم چون روز دهم محرم شد، مردى از اصحاب ما شروع كرد به خواندن مقتل حسين عليه السلام و از امام محمد باقر عليه السلام روايتى وارد كه آن حضرت فرموده اند كسى كه چشمش بر مصائب حسين عليه السلام بگريد، اگر چه به قدر بال پشه اى بوده باشد، خداوند عالم گناهانش را مى آمرزد، اگر چه مثل كف دريا باشد.
و در ميان جاهل مركبى بود، كه ادعاى عالمى مى كرد، و آن را نمى شناخت ، گفت : اين حديث كه نقل كردى ، صحيح نيست و عقل به اين اعتقاد نمى كند، و بحث بسيارى در ميانه واقع شد، تا اين كه اهل مجلس متفرق شدند و او مصر بر عناد و رد كردن حديث و تكذيب كردنش بود، و او هم رفت و در منزل خود خوابيد.
پس در خواب ديد كه محشر بر پا شده و خلايق به حشرگاه جمع شده اند، و ميزان اعمال نصب شده و صراط كشيده شده و حساب مى كشند، و نامه هاى اعمال پراكنده گرديده ، به صاحبش مى رسد و جهنم افروخته گرديده ، و بهشت مزين گشته ، و از هول محشر و شدت گرماى آن عرصه ، عطش شديدى به اين شخص غالب شد.
و در جستجوى آب بود، ناگاه چشمش به حوض عظيم الطول و العرضى افتاد، مى گويد: كه من در نزد خود گفتم : كه اين همان كوثر است ، كه ائمه عليهم السلام خبر داده اند، و ديد كه در آن آبى است كه سردتر از برف و شيرينر از عسل است و ديد در نزد آن حوض دو نفر مرد و يك نفر زن ايستاده كه نور ايشان به خلايق روشنى ميدهد، و مع ذلك لباسهاى ايشان سياه است و محزونند، و گريه مى كنند.
گفت : پس من سوال كردم ، كه اينها كيستند؟ گفته شد، كه اين محمد صلى الله عليه و آله و ديگرى اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، و اين طاهره ، زهرا عليهاالسلام ، است ، گفتم : چرا لباس سياه پوشيده اند و محزونند؟ گفته شد آيا روز عاشورا نيست ؟ كه روز قتل امام حسين عليه السلام باشد اينها به همين جهت محزون و گريان هستند.
آن عالم جاهل مى گويد: كه من به فاطمه زهرا عليها السلام نزديك شدم و عرض كردم : اى دختر رسول خدا من تشنه هستم قدرى نگريست و فرمود: تويى آن كسيكه فضيلت گريستن در مصائب پسر من حسين را انكار مى كنى ؟ كه او روشنى چشم و آرام قلب من است و او را شهيد كرده و با ظلم عدوان كه خدا بر قاتلان او لعنت كند به آن كسانى كه به او ظلم كردند.
و او را از آب فرات منع كردند، مى گويد: كه در اين حال من از خواب بيدار شدم ، و با هول و خوف استغفار كردم وپشيمان شدم از اين كه آن حديث را انكار كردم ، با عجله نزد جماعتى كه با ايشان مجادله مى كردم ، بازگشتم ، و كيفيت خواب را به ايشان نقل كردم ، و توبه نمودم
(35).

(6) فضلت لعنت فرستادن بر قاتلين سيدالشهداء عليه السلام


 

در بندى رحمه الله از داود الرقى روايت كرده و ميگويد: كه من در خدمت ابى عبدالله عليه السلام بودم ، كه آن حضرت آب طلبيد وقتيكه نوشيد، مردم كه چشمهاى مباركش پر از اشك گرديد.
بعد فرمود: يا داود خدا قاتل امام حسين عليه السلام را لعنت كند هر بنده اى كه آب بنوشد و امام حسين عليه السلام را به ياد آورد، و بر قاتلينش لعنت فرستد، به اذن خداى تعالى براى او صدهزار حسنه مى نويسند، و صدهزار سيئه از او محو مى گردد، و براى او صد هزار درجه بلند گردانند، پس گويا صد هزار بنده آزاد كرده است ، و خداوند قلب او را سرد مى كند

 

(36).


(7) صلوات بر سيد الشهداء عليه السلام مساويست با...


در بندى مرحوم ذكر كرده است كه در نزد حضرت صادق عليه السلام شخصى از اصحابش بود، پس زمانى كه شب داخل شد و نماز واجبى را ادا كردند، طعام تناول نمودند، بعد از آن ، آن شخص خوايد، و حضرت مشغول عبادات و مناجات با قاضى الحاجات گرديد. تا طلوع صبح صادق حضرت هيچ نخوابيد، چون صبح شد، آن شخص بيدار شد عرض كرد:
يا سيدى قسم ، به خدا من از نجات خود ماءيوس شدم ، و اميد نجات اصلا ندارم ، حضرت فرمود چرا؟ عرض كرد: كه چون احوالات جناب تو چنين باشد، كه با وجود منصب امامت و طهارت اصلا نخوابيدى و متصل به عبادت و مناجات شب را ره روز آوردى و از خوف الهى لذت خواب به چشمهاى مباركت نيامد، و گريستى با اين كه خداوند عالم خلق نكرده است ، آسمانها و آنچه در آسمانهاست و دنيا و آخرت را مگر به بركت وجود مبارك شما، پس من چگونه اميد به نجات داشته باشم ، با اين احوال و كمى طاعات و عبادات كه دارم .
حضرت فرمود: كه تو شب گذشته عملى انجام دادى كه آن عمل تو با فضيلت آن چه كه من مشغول آن شدم ، مساويست . عرض كرد كه من در شب گذشته چه كردم ، فرمود: زمانيكه مى خوابيدى عطش بر تو غلبه كرد، برخاستى و كوزه را برداشتى و آب نوشيدى و حسين عليه السلام را به ياد آوردى و بر او صلوات فرستادى و قاتلينش را لعنت كردى ! و به خوابگاه خود بازگشتى ، و خوابيدى و اين ، آن عمل فضل توست .
فاضل مرحوم مى فرمايد: كه بايد لابدا مقيد كنيم آن چنانكه در اين روايت است به قيدى و آن ، اين است كه قائل شويم بر اين كه مقصود امام عليه السلام از اين كه به آن شخص فرمود كه فضل صلوات بر حسين عليه السلام و لعن تو بر قاتلينش مساويست با آن چه كه ، من به عمل آوردم ، و از شب تا صبح مشغول دعا و تضرع بودم
(37).

(8) هفت مرغى كه در مصيبت و بر مظلوميت سيد الشهداء عليه السلام گريستند


در كتاب تحفه رضويه مسطور است ، كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام هفت مرغ در مصيبت آن مظلوم گريستند، كه تا گواه و برهان بر مظلوميت و شدت مصيبت آن حضرت باشند و اشاره شود، به اين كه بايد جميع اشياء در مصيبت آن حضرت گريان و نالان باشند.
اول : غراب (كلاغ ) كه خبر شهادت آن حضرت را در مدينه به دختر عليله اش فاطمه صغرى درآورد، چنانچه تفصيل احوالات اين غراب در كتب مقاتل وهمين كشكول النور مبسوطا مذكور است .
دوم : مرغ جون كه قسمتى از قطا است و شكم و پاهاى آن سياه مى باشد، چنانچه آن حضرت در وداع خود به سكينه فرمود: (( لو ترك القطا لنام )).
سوم : حمامه راعبيه به روايت كامل الزياره داود بن فرقدم مى گويد: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم ، حمامه راعبى را ديدم كه صيحه بسيار مى كشد، بعد از زمان طويلى هر دو ديده اش را به طرف آن حضرت گردانيده ، نگاه حسرتى به آن حضرت مى كند، پس آن بزرگوار فرمود: مى دانى كه اين حمامه چه مى گويد:
عرض كرد : نميدانم فرمود: مى گويد: (( لعن الله قاتل الحسين عليه السلام )) يعنى خدا بر كشنده گاه حسين عليه السلام لعنت كند اى داود از اين حمامه ها در خانه هاى خود نگاه داريد.
چهارم : بوم است كه به روايت كامل الزيارة هميشه در بيت المعموره ها منزل داشت ، و با مردم اكل و شرب مى نمود، و بعد از شهادت جناب مظلوم كربلا در خرابه ها و كوهها و صحراها منزل مى كرد.
پنجم : گنجشكها هستند راوى مى گويد: هر بار نان خرد مى كردم ، گنجشكها مى خوردند، همين كه روز عاشورا شد، ديدم آن گنجشكها از ان نان اصلا نخوردند، دانستم كه به جهت مصيبت جناب حضرت سيدالشهداء عليه السلام ماتم زده شده اند.
ششم : مرغيست كه در حوالى مدينه ، در نخلستان يهودى از خون سيدالشهدا كه در پرهاى او بود قطره اى چكيده چشم كور دختر يهودى بينا شد، و علتهاى بدنش تماما مرتفع شده سبب مسلمان شدن پدرش و اتباع او گرديد.
هفتم : آن مرغيست كه در جزاير هندوستان مسمى به جزيره سيستان مى باشد، راوى اين حكايت مى گويد: در آن جزيره درخت بسيار بزرگى ديدم كه از براى آن درخت شاخه هاى بسيار بود، هر وقت كه باد به آن درخت مى وزد، واضح و گشاده مى شنيدم ، كه اين كلمات از شاخه هايش ‍ ظاهر مى شد.
(( آه مظلومم حسين ، آه محرومم حسين ، آه شهيدم حسين ، آه وحيدم حسين ، آه چه شد اكبرت ، آه چه شد اصغرت ، آه چه شد قاسمت ، آه چه عباست ، آه غريبم حسين ، آه شهيدم ، حسين )).
راوى مى گويد: چون اين كلمات را شنيدم آن قدر گريستم كه غش كردم ، چون به هوش آمدم ، ديدم يك مرغ بزرگى بالاى آن درخت بال وپر مى زند، و صراحتا اين كلمات را تكرار مى كند و بعد از شنيدن اين كلمات ديدم خون از شاخه هاى درخت جارى شد
(38).


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: بهمن صادقی فروز ׀ تاریخ: جمعه 4 آذر 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , bahmansadeghi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com